محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

◕‿◕قلب مادری◕‿◕

در زندگی

در زندگی سه چيز باز نميگردد: زمان،كلمات و موقعيتها. سه چيز نبايد از دست برود: آرامش،اميد و صداقت. سه چيز قطعي نيست: رؤياها،موفقيت و شانس. و سه چيز از با ارزش ترينهاست: عشق،اعتماد به نفس و دوستان واقعي. ...
15 مهر 1390

گل بودم رفتم حموم گلاب شدم

  خورشیدی و گرمای محبت در دست   با آمدن تو ماه چشمش را بست   با سرعت نور سمت تو می آیم   وقتی که چراغ چشمھایت سبز است آسمانت بی غبار سھم چشمانت بھار قلبت ازھر غصه دور بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرنت بلند   خدا برای این عشق به تو مدیونم تا جون دارم بدون قدرشو میدونم میخوام دعا کنم تموم عشقا رو خدا برای این عشق از تو ممنونم   ...
11 مهر 1390

واییییی بازم واکسن

٢٧ تیر ١٣٩٠ روز دوشنبه بازم طاها کوچولوی من واکسن داشت. منو بابایی و طاها کوچولو با هم رفتیم درمانگاه ماشاالله رشد طاهامون خیلی خوب بود وزنش شده بود ٥.٢٥٠ گرم و قدشم ٥٨ سانت بود. موقع زدن واکسنتم یه کوچولو گریه کردی خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی اما منو باباییت خیلی میترسیدیم که نینیمون اذیت بشه همش دعا میخوندیمو نظر میکردیم خدا هم کمکمون کرد تو فقط یه روز اول اذیت شدی . نا گفته نماند که روز اول انقدر درد داشتی که تو خواب ١٨٠ درجه چرخیده بودی و اصلآ تو اون جایی که من خوابانده بودمت نبودی.   ...
11 مهر 1390

برای تو مینویسم همدمم

  صدایتـ آرامشے دارد که با هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ ! نگاهت معصومیتے دارد که با هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ ! دستانت لطافتے دارد که با هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ ! لبهایتـ طعمے دارد که با هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ ! آغوشتـ گرمایے دارد که با هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ ! مهربانیتـ تبسمے دارد که با هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ ! و این میشود که تو میشوی دنیای من ...
11 مهر 1390

تو یعنی....

  تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی     پسرک زیبای من تو با تمام کوچکیت دنیای بزرگ منی   عاشقانه دوستت دارم ودر کنارت از زندگی لذت میبرم ...
11 مهر 1390

مسافری از بهشت...

"هوالمحبوب" برای تو می نویسم...   برای تو نازنینم که زیباترین جلوه آفرینشی... برای تو که خوشبوترین گل باغ بهشتی و اکنون که پای در زندگی  خاکی ما می گذاری شمیم بهشت را به کاشانه عشق ما می آوری... برای تو پاره وجودم که که بال های کوچکت را پنهان کردی چنان که ما پنداشتیم از جنس مایی و نه فرشتگان اما بوی عطر بهشت را چگونه پنهان خواهی کردپسرکم؟...  بیا و برایمان از آنجا که آمدی سخن بگو که سالهاست فراموش کرده ایم که بهشت  منزلگاه نخستین همه ما بود.... آه که چه بسیار دلتنگ می شوم برای روزهایی که آنها رابخاطر نمی آورم... روزهایی که چونان امروز تو هنوز پای بر زمین های زرین داشتم و هر گاه اراده می ...
11 مهر 1390

به کجا چنین شتابان

به کجا چنین شتابان روزهایم به سرعت باد می گذرند ، می دوند و می دوزند مرا به فردا، جالبش اینجاست که خودم هم استقبال می کنم از این دویدن از این سرعت سرگیجه آور از این جهش به فردا و گاهی استپ می دهم به خودم که کجا؟؟؟ در فردا چه پنهان است ؟ که اینگونه بی تاپی.  بمان و لذت ببر از این معصومیت، 2 نگاه شفاف و لبریز از عشق که به تو خیره می شوند از 2 دست پاک که تو را در آغوش می گیرند از چهره ای آسمانی که تو را به عرش می برد از لحظه لحظه هایش سیراب شوو من سیراب می شم از چشمه جوشان عشق تو. وقتي چشام به نگاهش افتاد كلي ذوق زده شدم، به طرفش دويدم، آري مرواريدهاي بالايي خودشان را نشان مي دادند، عزيز مامان الهي ...
11 مهر 1390

استعفای من

بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم . می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم . می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند. می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم ....
11 مهر 1390